"
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟"
سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو ...
تو پشت سر من بلندگفتی: "زهر مار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطر حضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است
نه دیگر من به حقوق خود واقفم، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام، به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت
من با تو برابرم، مرد
احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی
احتیاجی ندارم که تو حامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم
با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم!
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم
به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی
گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و در غیر اینصورت ترشیده می شدند و در خانه پدر مایه سرافکندگی بودند
امروز تو برای هم گامی با من (و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی
حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد
خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت
روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود
هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد
ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد ...
و این هم جوابیه ای از "یک مرد ایرانی به زن هموطنش" :
پیاده از کنارم گذشتی و اخمت سهم نگاه مشتاق من بود و لبخندت نصیب آنکه سواره بود
سواره از کنارم گذشتی و مرا اصلاً ندیدی و کرشمه ات را
به آنی ارزانی دادی که قیمت ماشینش از خونبهای من بیشتر بود
در صف نان صدای لطیفت نانوای خسته را به وجد آورد و نوبتم را گرفتی
و بروی خودت هم نیاوردی
زیر باران خیلی قبل تر از تو منتظر تاکسی بودم اما ماشین که آمد
آب گل آلود را بر من پاشید و جلوی تو ایستاد
در تاکسی که نشستم آرزو کردم کنارم ننشینی تا اگر ماشین تکانی خورد
و به تو خوردم، حیوان خطابم نکنی در جواب عذرخواهیم
در اتوبوس بین ما نرده آهنی بود، جایم را اگر به تو تعارف میکردم
میگفتی یا دیوانه است یا مرض دارد
در سینما، دیدم که تهمینه میلانی تمام مردان را شیطان تصویر کرده،
کفرم درآمد، نیکی کریمی جیغ زد و گفتم زهرمار
دعوا که کردم، او که میدانست مادر و خواهرم را بیشتر از خودم دوست دارم
به آنها ناسزا گفت تا بیشتر بسوزم
آزادی ات را صاحبان قدرت گرفتند، همانان که از قدرت ثروت اندوختند
و تو که مدل ماشین پسرانشان را میدیدی دست و پایت شل میشد
من ازدواج نکردم چون تو چشم و همچشمی داشتی و به انگشتر
سه میلیونی نظر داشتی، تازه این فقط یک حلقه بود از زنجیر خواسته هایت
صفت ترشیده را اولین بار از خودت شنیدم، کوچکتر بودی
یادت هست میگفتی معلم ریاضیتان شوهر نکرده، گفتی ترشیده!
عاشق که شدم تلفنم را قطع میکردی و بهانه ات حضور میهمانهایتان بود
عاشق که شدی، فردا که مادر میشوی را ندیدی؟
دلت نمیخواهد همسر پسرت را بپسندی؟ تو و مادرم یکی هستید!
من باید اضافه کاری کنم تا تو در هر میهمانی لباسی جدید بپوشی تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید شبها هم کار بکنم تا تو سفره ات رنگین باشد و به تو بگویند کدبانو
خسته از اضافه کاری برگشتم و گفتی پوشک بچه را عوض کن
چون من ناخنهایم را تازه لاک زده ام
وقتی خواستی طلاق بگیری، "گفتند" بچه مال پدر است! من نگفتم، همان دینی گفت که تو برایش از پس اندازمان سفره ابوالفضل می انداختی و یکهو خواب میدی که باید به حج بروی، آنهم در اوج گرفتاریمان
آری، اینچنین است خواهر من! رفتارهای زشت ما از پس هم می آیند
تو چنان کردی که خشم در دل من ها کاشتی و من ها شکستند و بسته به صبرشان دو فوج شدند
آنان که ضعیفتر بودند خرد شدند و خشمشان کینه شد و کینه شان عقده و در هر کوی و برزن و بازار از هر اندک قدرت خود نهایت سوء استفاده را کردند و بر تو تاختند
اما آنان که یا قویتر بودند یا از تو ها کمتر زخم خوردند، خشمشان هم کمتر بود و کینه هاشان نیز
اینان هنوز چشم امید دارند به وطن که بتواند و برآنند که نیک بمانند
خوشحالم حالا که میخواهی تغییر کنی
من هم برآنم که بهتر باشم و شادتر باشیم
در کنار هم، من و تو ای هموطن،
بدون هر نوع بغض و کینه و تبعیض جنسی
مایی بهتر برای فردا و آینده ای بهتر
به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد .......





دخترا یک روز قبل از عروسی (عکس)
قابل توجه دختران جوان !
یک چهارم شماس ، خجالت بکشین !
بلال خور حرفه ای !
کیا بازی مین روب رو بازی میکنن !؟
وای که چقد سرده !
لمس دیروز !
لمس امروز !
آهنگ بزن بادش کن !
پیدا کنید عروس را !
طرح جدید مهندسی عمران !
نه به هیکل خودش نه به حیوان خانگیش !
خلاصه چپ چپ نیگا کنین با همین سیبیلا دخلتونو میارم !
واییییی ، این دنیا دیگه چه جور جاییه ! چقدم سرده !
وقتی راننده موتور سوار پشت فرمون ماشین میشینه !
اویزونش کن کارتو بکن
تک چرخ با فیل !
طرح شناسایی اصل شخصیت های کارتونی !
از یه طرف آدم میگه دمش گرم حواسش به بهداشته !
از یه طرفم ادم دلش میخواد بگه خاک بر سرت به چه روزی افتادی !
patugh.ir
ورزش در هر مکان با هر وسیله ای واجب است !
آخر شباهت !
باغبون سگی ! نگهداری کامل باغ شما با هزینه کم و متفاوت !
خیال همه رو راحت کرد دیگه !
و باز هم شباهت !
توالت عمومی پرندگان !
نمایی از یک روز عادی دانشجویان گرامی !
زیبا ، بدون شرح
ما اینیم داداشش !
استعدادش توی رنگ کردن رو مایکل شوماخر توی رانندگی نداره ینی !
تقلید کار میمونه ! میمون جزو حیوونه !
با من ازدواج میکنی !؟
دوست عزیز حالا چی دانلود میکنی سر کلاس !؟
کمترین امکانات بشترین بازدهی !
خدایی نفر سوم خیلی دور گرفته ! نگرانشم سر پیچ !
قدمگاه بانوان گرامی !
شکار لحظه ها !
بخش ورودی هنوز افتتاح نشده حتما !
آخه بیشور !
اینهمه چسب و پلاستیک حروم کردی
خب میرفتی سقفو درست میکردی ارزونتر تموم میشد ! بیشور !
از خطر ها به نفع خودتون استفاده کنید !
یوهااااهااااا !
شرح در عکس
بازم شرح در عکس !
استتار !
امان از دست این دندون پزشکا !
گرونی بیداد میکنه
یه توالت بری 200 تومن !
بدون شرح
طرح خیلی جالب
اهااااااا به این میگن مرد
به اون میگن زن !
زود باش جان مادرت دشوییم ریخت !
ریا نباشه !
نمایی از پادری خونمون !
در گلستان سعدی شیرازی، باب عشق و جوانی، یک مثنوی عاشقانه آورده شده است که پدر داستان عاشقانه ی معروف تایتانیک است.
ادبیات و فرهنگ غنی ما سرشار از مفاهیم و مضامین نابی است که متاسفانه نه تنها ندیده و نشنیده و نشناخته ایم بلکه با نمونه های بیگانه ی آن بیشتر آشنا هستیم و از فرهنگ ناب خویش باز مانده ایم. باعث تاسف است که جوانان ما با اثری چون گلستان سعدی بیگانه اند.
می توان به جرات ادعا کرد این کتاب یکی از بهترین نثر های جهان و شیرین ترین نثر پارسی است. اثری به غایت هنری و آموزنده و جذاب که افتخار زبان فارسی ماست. گلستان حکایت زندگی است، با تمام فراز و نشیب های آن. تجربه ی شخصی من در مطالعه ی این کتاب ارزشمند وصف ناشدنی است.
با مطالعه ی این کتاب هم زبان مادری تان را بهبود خواهید بخشید و هم درس های گران بهای زندگی خواهید آموخت. شایان ذکر است که ترجمه ی این کتاب قرن ها در کلیساهای انگلستان یکی از کتاب های درسی بود و از این جهت اولین اثر ادبی پارسی است که به زبان بیگانه ترجمه شده است.
همانطور که در ابتدای مطلب آمد، سعدی هفت قرن پیش در اثری به یاد ماندنی داستان عاشقانه ای را به تصویر کشیده است که در سال 1997 میلادی دست مایه عاشقانه ی فیلم سینمایی تایتانیک بود.
داستان از آنجا شروع می شود که جوانی پاکباز همراه با معشوق زیبای خود در قایقی بوده است که در گرداب گرفتار می شوند و با هم به درون دریا می افتند. هنگامی که قایقران قصد نجات او را داشته است از بین موج ها می گوید که مرا رها کن و یارم را نجات بده و در اثر این فداکاری کشته می شود… در واپسین لحظات جملاتی می گوید که خودتان باید بخوانید.
این اثر فخیم و عاشقانه ی ناب در زیر آمده است:
جوانی پاکباز پاکرو بود با پاکیزه رویی در کرو بود
چنین خواندم که در دریای اعظم به گردابی درافتادند با هم
چو ملاح آمدش تا دست گیرد مبادا کاندر آن حالت بمیرد
همی گفت از میان موج و تشویر مرا بگذار و دست یار من گیر
در این گفتن جهان بر وی بر آشفت شنیدندش که جان می داد و می گفت:
حدیث عشق از آن بطال منیوش که در سختی کند یاری فراموش
چنین کردند یاران، زندگانی ز کار افتاده بشنو تا بدانی
که سعدی راه و رسم عشقبازی چنان داند که در بغداد تازی
اگر مجنون لیلی زنده گشتی حدیث عشق از این دفتر نبشتی
هافبک سابق تیم ملی فوتبال ایران در کنار بزرگان فوتبال جهان در بازی خداحافظی میشاییل بالاک در آلمان به میدان رفت. |
![]() |
|
||
|
.: Weblog Themes By Pichak :.